مصاحبه با آیتالله آذری قمی
حضور ـ به نظر حضرتعالی چگونه حضرت امام ـ سلامالله علیه ـ توانستند فقه شیعه را با پویایی و تحرک خود، البته با حفظ همۀ معیارهای فقه سنتی، در بطن جریانات سیاسی، اجتماعی بلکه فراتر از همه دکترینهای سیاسی در قرن بیستم مطرح و حقانیت آن را به ثبوت برسانند.
بسماللهالرحمنالرحیم
در مورد این سؤال اولاً یک نکتهای را لازم است تذکر بدهم که اینجور در ذهن سؤال کننده تعبیر میشود که فقه سنتی یعنی فقه جامد و فقهی که هیچ پویایی و تحرک و انطباق بر زمان و این حرفها را ندارد. بعضیها تصورشان این است که فقه سنتی یعنی احکام و آرائی که فقهای سابق دادهاند، همان احکام را و همان فتاوی را ما هم بدهیم. اگر آنها گفتند فلان چیز واجب است ما بگوییم واجب است. اگر گفتند حرام است ما هم بگوییم حرام است. اگر بگویند مستحب است ما هم بگوییم مستحب است. معنای فقه سنتی این نیست؛ فقه سنتی یعنی آن روشی که علمای اصولیین ما داشتهاند اینها معیارها و ضوابطی که داشتند این بوده که طبق آن معیارها و ضوابط بعضی از مسائل
مستحدثه را از آن منابع استفاده میکردند. مثلاً تعلیلی در روایت واقع شده حالا اگر بخواهم مثال بزنم مثلاً در زمان سابق نوعاً فقها، فتوایی دادهاند که احتکار در شش چیز است یا هفت چیز. بعضیها نمک را هم اضافه کردهاند. الان معنای فقه سنتی این نیست که ما هم بگوییم احتکار در همان شش چیز یا هفت چیز است، بکله باید ببینیم که مدرک علما در این فتوا که میدادهاند، چه بوده است و طبق آن ضوابطی که آنها داشتهاند، ما حالا فتوا بدهیم. ممکن است آن ضوابط الان نتیجۀ دیگری بدهد. مثلاً یک روایتی دارد که راجع به همین احتکار میآید سؤال میکند، حضرت میفرماید که: «ایترک الناس بلاطعام» یعنی حضرت این مطلب را به ذهن وارد میکند که احتکار چون باعث میشود مردم را در آن نیازهایی که دارند، اینها را گرفتار میکند. که دسترسی به آنها پیدا نمیکنند کاری را که باعث میشود مردم بدون غذا بمانند حالا امروز و الان دوا یکی از چیزهایی است که شاید از نان هم مثلاً اهمیتش بیشتر باشد. ممکن است آدم نان نخورد، مثلاً فرض بفرمایید مدتی گندم مصرف نکند، ولیکن دوا یک چیزی است که یک حالت ضروری پیدا کرده. خوب حالا آن تعلیل اینجا میآید. (ایترک الناس بلادوا) میشود یک دسته مریض را، مریض انفارکتوسی را، مرض چه و چه را، اینها را بدون دوا رها کرد؟ پس حالا از این ما استنباط میتوانیم بکنیم به اینکه احتکار در هر چیزی است، که مورد نیاز مردم باشد. حالا کسی فرض بفرمایید یک چیزهای تجملی را بیاید احتکار بکند. خوب این به جایی لطمه نمیخورد؛ فوقش این است که مثلاً آنهایی که اهل تجمل هستند این را گرانتر بخرند؛ اما این دیگر یک مشکل و معضل اجتماعی نمیشود؛ بنابراین از این استفاده میشود به اینکه آن چیزهایی که مثل آن زمان مورد نیاز بوده، به قول امروز از کالاهای اساسی بوده که نبود آنها معضل اجتماعی میشود، احتکار آن حرام است. خوب این به اصطلاح یک پویایی است. پویایی به معنای صحیح، چون پویایی هم دو معنا دارد، یک پویایی غلط و یک پویایی صحیح است.
پویایی غلط به این معنا است که هر چه را که زمان میپسندد و مکان میپسندد ما آن جور فتوا بدهیم؛ یعنی خودمان را، فقهمان را بر آنها تطبیق بدهیم، این غلط است. ما با این پویایی مخالفیم و اگر هم احیاناً ما گفتیم به اینکه مثلاً با پویایی مخالفیم، یا امام اگر فرمودند من فقه پویا را درست نمیدانم و فقه سنتی اعتقادم است، نظر ایشان این است، یعنی آنی که ما به دنبال زمان برویم و قوانین را هر روز تغییر و تبدیل بدهیم همان بلا و گرفتاری را که کشورهای لائیک و یا مذهبی دارند و اینها مدت کوتاهی قوانینشان را تغییر میدهند، این معنا غلط است که ما به دنبال زمان برویم ما میگوییم که احکام را در
چهارچوب همین فقه سنتی و همین ضوابط و معیارهای خودمان میتوانیم استنباط بکنیم؛ بدون اینکه مجبور بشویم که آنها را در هر زمان تطبیق بکنیم. خوب این یک حقیقت و واقعیتی بود که امام ـ رضوانالله علیه ـ تبیین کردند.
از صدر اسلام که سنیها گرفتار به اصطلاح فقه پویا شدند، یعنی آنها میگفتند که ما از قیاس و استقراء و اینها احکام را استفاده میکنیم و نتیجهاش هم اینکه، در هر موردی یک حکمی میدادند؛ حتی در یک زمان میدیدی که چند تا فقیه هستند، هر کدام به قول امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه، یک حکمی میداد و همهشان هم مدعی بودند که حکم خداست و همهشان هم میگفتند واجبالاطاعه. آن جور فقه پویا با اینکه در قرن اخیر، بعد از اینکه تمدن اروپا مطرح شد در کشورهای اسلامی، اینها این نظر را انتخاب کردند، همان نظر سنیهاست؛ منتها روی شکل جدیدتری میگفتند که خوب ما میخواهیم در این زمان زندگی بکنیم و نمیشود که از این وسایل تمدن جدید استفاده نکنیم. اما اگر یک حکمی از احکام اسلام هم بر حسب ظاهر با اینها منافات پیدا کند، یعنی اجازه ندهد که ما از این وسایل مثلاً از تلگراف، از تلفن استفاده بکنیم پس باید از آن دست برداریم این فقه پویا را خوب امام محکوم کردند، ما هم همین طور به تبعیت از امام محکوم میکردیم. ولی امام ویژگی که داشتند در این جهت این است که آن بدی فقه پویا را از آن گرفت و بدی فقه سنتی که همان است که شبیه فقه اخباریین باشد، که تحجر باشد و حتی الفاظ که استعمال شده بدون توجه به اینکه حالا موضوع تغییر کرده همان باشد. اینها هر دو از نظر عقلی و از نظر اسلامی درست نبوده و این است که ایشان آمد و فرمود که فقه سنتی صحیح است و به این معنا که روشمان همان روش پیشینیان باشد مانند صاحب «جواهر» و فقیه «جوهری» و امثال اینها، نه روشی که اهل سنت داشتند و نه روشی که الان بر دنیای متمدن امروز حاکم است که دنیای متمدن امروز همین فقه پویا را دارد، یعنی هر وقت بر حسب تغییر شرایط، احکام و قوانینشان را هم عوض میکنند که در حقیقت واقعیتی ندارد. این مسألۀ تصویب و تخطئه که میگویند، اینها مصداق بارز مصوبه هستند؛ یعنی اصلاً آنچه را که مجلس تصویب بکند، این را میگویند قانون است. حکم است آنی که تصویب نکند، نیست. اما ما میگوییم نه، خدا برای ما یک احکامی وضع کرده، ممکن است ما به آنها دسترسی پیدا بکنیم و ممکن است دسترسی پیدا نکنیم، ممکن است در استنباط اشتباه بکنیم و ممکن است اشتباه نکنیم، این تفاوت بین ما و آنهاست. این است که امام آمدند و فرمودند که خوب پس معیار همان فقه سنتی است. یعنی فقه صحیح، همان فقه
سنتی است و در عین حال شرایط زمان و مکان را هم میتوانیم با همان معیارها مورد توجه قرار بدهیم نه اینکه شرایط زمان و مکان را تحکیم بدهیم و بر احکام اسلام تحمیل کنیم. این شرایط زمان و مکان به ما این اجازه را میدهد که با همان معیارها حکمش را استخراج بکنیم مثل قضیۀ شطرنج که ایشان مثال زدند و خیلی هم روی آن تأکید داشتند که بر اساس فقه به اصطلاح متحجر، باید بگوییم شطرنج چون در روایات این اسم تکیه شده که شطرنج حرام است، ولو اینکه اصلاً موضوع به کلی عوض شود؛ یعنی حالت و شرایطش در یک زمان و در یک مکان عوض بشود. مع ذالک چون اسم حرام بوده این همیشه باید حرام باشد. امام فرمودند نه اینجور نیست؛ برای اینکه شطرنجی حرام است که موضوع آن قمار بوده است؛ شطرنجی که برای بُرد و باخت وضع شده است، شطرنج با آن شرایط همیشه حرام است و تا روز قیامت هم حرام است؛ اما شطرنجی که امروز آمده وضعش عوض شده چیز دیگری است و فقط اسمش با آن اسم سابق یکی است. شطرنج سابق آلت قمار بود. بر حسب شرایط زمان و مکان و پیشرفت امروز، شطرنج دیگر آلت قمار نیست. امام میفرمایند که بر حسب معیارهای فقه سنتی هم ما باید بگوییم این حلال است؛ برای اینکه معیارهای فقه سنتی به ما میگوید قمار حرام است نمیگوید شطرنج حرام است. در روایات فرض بفرمایید طبق نظر مفسران قرآن و احکام الهی در آن زمان، شطرنج آلت قمار بوده. امام صادق(ع) میفرمایند شطرنج حرام است اما امروز امام صادق-سلامالله علیه - اگر تشریف داشتند و شطرنج وضعیت فعلی را داشت که ما فعلاً میگوییم ایشان هم میفرمودند، حلال است. امام خمینی(س) فرمودند فرض مذکور معنایش این است که حفظ معیارهای فقه سنتی را میکنند و در عین حال احکامی جدید مطرح میشود. متحجرین توجه به این جهات و معیارهای فقه سنتی ندارند ویژگی امام در جهت تعیین معیارهای فقه سنتی این بود که اعتقاد به تعبد داشتند و میفرمودند، باید نوکر دلیل باشیم. یعنی نص روایت هر چه هست، ما باید تعبد داشته باشیم باید تابع ائمه - علیهمالسلام - باشیم. هر چه فرمودند ما باید روی چشممان بگذاریم ولی بحث این است که اینجور فرمودند؟ یعنی آنکه فرموده شطرنج حرام است مطلقاً فرموده حرام است یا شطرنجی که آلت قمار باشد، آن قید مستتر است یعنی قرینه که در نص ولو نیست، وجود ندارد ولی قرینه مقامیت است. قرینه عقلیه. این قراین چیزهایی است که معنا و مراد ائمه ـ علیهمالسلام ـ را مشخص میکند باید تابع ارادۀ ائمه باشیم نه تابع لفظ آنها که ممکن است مطابقتی با ارادۀ آنها نداشته باشد. ویژگی مهم حضرت امام ـ رضوانالله تعالی علیه ـ این بود که بین فقه سنتی و فقه مترقی
(پویا) را با هم جمع کردند و شرایط زمان و مکان را بر آن لحاظ کردند. برای علمای گذشته (پیش از حضرت امام) این امکان وجود نداشت. ما هم اگر در همان محیط گذشته زندگی میکردیم و درس میخواندیم و مجتهد میشدیم و رساله مینوشتیم عرض کنم که به این مسائل هیچ توجه نمیکردیم چون ما آن موقع فتوایی که میدادیم در داخل اتاق خودمان مینشستیم و بعد سر و کارمان با کتاب بود. این حدیث آیا اطلاق دارد؟ آیا اطلاق ندارد؟ معارض دارد یا ندارد؟ فقط در الفاظ احادیث شناور بودیم و نتیجهگیری میکردیم. به نظر من بزرگترین خدمت حضرت امام رضوانالله تعالی علیه که از تأسیس حکومت جمهوری اسلامی اهمیتش به مراتب زیادتر است، جمع بین فقه سنتی و پویا و لحاظ کردن شرایط زمان و مکان بر آن بود؛ چرا که این جهت ضامن بقای حکومت اسلامی است. حکومت اسلامی ایجاد بشود ولی منشأ استمرار و سرایت آن به سایر کشورها که مهم است، وقتی آن را درست نکنند خوب بالاخره یک مدتی میگذرد و به خاموشی و به سردی میگراید و نتیجتاً از بین میرود. اهمیت کار امام در این نکته نهفته است که محور بقا و ثبات و استمرار و صدور رأی حکومت به جهان است این مسأله تغییر فقه، نه به معنای تغییر ماهوی، یعنی معیار فقه سنتی را ایشان تأکید دارند به این که فقه سنتی همیشه هست و خواهد بود و آن مهم است. منتها این نکتهای که پیشینیان نه در اثر غفلت بلکه در اثر اینکه مبتلا و متوجه به این جهت نبودند امام متوجه آن شدند. بعد از بنیانگذاری جمهوری اسلامی امام تشخیص دادند اگر واقعاً بخواهند بر همان مسائلی که در رساله هست اکتفا بکنند خوب در مرحلۀ عمل مشکل پیدا میشود و اعتقاد داشتند که این فقه باید یک چنین رعایتی را بکند. چیز حقی هم هست نه یک چیز من درآوردی و بدعتی نعوذبالله. بلکه یکی از معیارهای فقه است که در سابق هم بوده منتها این معیاری نبوده که مورد عمل و ممارست واقع شود. مثلاً اصل ولایت فقیه رکن جمهوری اسلامی است مهمتر از نماز و روزه و زکات و خمس است. در کتب فقهی، ما یک بابی به نام کتاب ولایت نداریم که بعد اختیارات، کیفیت، دلیل وجودی و مطلقه بودن آن را اثبات کرده باشند و همین حساب که مورد عمل نبوده چون حکومتی نبوده و خیلی اصرار نداشتند که حالا بروند دنبالش و کتابی بنویسند و بحث کنند و درسی بگویند. خوب همان مقداری که در آن محدودۀ کوچک ـ که حالا فقیه حکم کرد که امشب شب اول ماه است تا همین حدود، خوب خدا پدرشان را رحمت کند که این منفذ را گذاشتند که ماها بدعتگذار به حساب نیاییم. ما هم همان راه آنها را داریم دنبال میکنیم و امام همان راه را دنبال کرد و من خیلی مخالفم با این اشخاصی که در لباس
تعریف امام ـ رضوانالله تعالی علیه ـ میگویند امام چیزی را مطرح کردند که سابقه نداشته؛ نه این حرف غلطی است. امام چیزی را مطرح کرد که به عقیدۀ من از زمان حضرت آدم ریشه داشته؛ نه اینکه از زمان شیخ طوسی. ولایت فقیه بایستی سرپرستی جامعه را داشته باشد و دیگران حق ندارند؛ جاهل نمیتواند حکومت کند؛ فاسق هم نمیتواند حکومت بکند؛ بلکه این یک امر ضروری و بدیهی است و همدوش با تمدن و زندگی اجتماعی این ضرورت را دارد که بایستی سرپرست جامعه هم دانا باشد و هم قوانین را بداند، عادل باشد، متجاوز نباشد، متکبر نباشد، مستبد نباشد و امثال اینها. غرض این است که اینها هیچ کدامش بدعت نیست بلکه از اصول است، منظور این است که در جواب اینکه «چگونه امام توانست این کار را بکند» برای اینکه آن هوش و ذکاوت و آن علم عمیق فقهی و احاطهای که ایشان داشتند، باعث شد. با تشکیل حکومت اسلامی و مسائل روزمره و مشکلاتی که پیش میآمد بحمدالله هم خود امام مقید به این جهت بودند و هم ملت ایران و حوزه علمیه مقید بودند که همه کارها با شرع و اسلام مطابقت داشته باشد این هنر را امام ـ رضوان الله تعالی علیه ـ داشتند و آن شجاعت و فهم و ادراک و احاطهای که داشتند مسأله را به خوبی تحلیل کردند و بحمدالله مورد قبول و پذیرش شد به حدی که در شورای بازنگری
همین چیزی که همیشه از آن وحشت میکردند به اینکه برخلاف قوانین رساله و احکام رساله نمیتواند کسی حکمی بکند یکی از اصول قانون اساسی شد.
حضور ـ به نظر شما نظر حضرت امام از جریانهایی مانند متحجران، واپسگرایان، مقدسنمایان، مرفهان بیدرد، چه اقشاری از عناصر درون حوزهای بوده است و چگونه میتوان حوزهها را از اینگونه اندیشههای انحرافی نجات داد؛ و تضمین لازم را برای ایجاد تفکر اسلام ناب محمدی در حوزه ایجاد کرد؟
ـ بهتر است که ابتدا ضابطۀ اسلام ناب محمدی را بگوییم آن وقت آنها که مخالف با این طرز تفکر هستند قهراً یکی از آنها میشوند. منتها یک قسمی هست که اینجا فعلاً مراد نیست یعنی مخالف اسلام ناب محمدی هست ولی متحجر نیست و مقدس نما نیست و شاید جزء مرفهان بیدرد هم نباشد، قسم چهارمی است مانند کفار و اینها. اینها هم خوب مخالف اسلام ناب محمدی هستند جامعشان این است منتها متحجران و مقدسنمایان و مرفهان بیدرد یک ضابطۀ دیگری دارد. ولی اسلام ناب محمدی از همین اسمش پیداست اسلام ناب محمدی یعنی آن اسلامی که محمد(ص) از طرف خداوند تبارک و تعالی آورده و ما معتقدیم که آن اسلام، اسلامی است که عدالت اجتماعی و عدم سازش با کفر و نفاق و با استکبار را دارد و بیتفاوتی و اینجور چیزها را رد میکند. یعنی اسلامی که اسلام جهاد باشد. اسلامی که حکومت تشکیل بدهد اسلامی که برای مادیات ارزشی قائل نباشد. همچنین برای ثروتمندهایی که تنها به ثروت فکر میکنند ارزشی قائل نباشد. خوب در نتیجه این جملهای که نسبت میدهند به حضرت سید الشهدا(ع) که فرموده «انما الحیاة عقیدة و جهاد» اسلام ناب محمدی و همان معارف صحیح است از توحید و از معرفت خدا و قیامت و نبوت و شناخت صحیح امام و بعد هم مبارزه کردن با افرادی که با این حرفها و عقاید و افکار و روش مخالف باشند. این اسلام ناب محمدی است، قطعاً آنهایی که این اسلام را با اعتقاد یا عملا قبول ندارند و در صدد پیاده کردنش نیستند و ایدهشان پیاده کردن این نیست در جامعه بشری اینها متحجرند. متحجر یک وصف جعلی است. اشتقاق جعلی است یعنی اشتقاق که حجر مصدرش نیست ولی این را از آن ساختهاند متحجر یعنی کسی که کِانّهُ مغزش سنگ است و چیزی در آن فرو نمیرود، حجر است. خوب این طبعاً افرادی است که آن درک صحیح را ندارند. شناخت معارف اسلامی و حکومت اسلامی برایشان سنگین است. میشود گفت که ضعف المعقول هستند چون عقل تنها
چیزی است که وسیله درک مسائل و مرکز تفکر است وقتی کسی این را نداشته باشد گناه هم نداشته باشد، اما همین که عقلش نمیکشد، این متحجر هست و طبعاً با چنین اسلامی مخالف است میشود گفت افرادی که متعصب هستند یعنی آن تعصب مانع درکشان میشود و از چیزهایی که انسان را به تحجر میکشاند همان تعصب است. حالا تعصب برای یک فکری، برای یک ایدهای، وقتی تعصب داشته باشد قهراً آن واقعیت را درست نمیتواند درک بکند، نمیتواند بفهمد؛ این میشود متحجر. حالا فرض کنید که اشخاصی هستند که باید یک مقدار سوادی داشته باشند تا بعضی از معارف غامض را بتوانند درک بکنند اینها نمیتوانند درک بکنند و الاّ به قول امام، ولایت فقیه از بدیهیات است یعنی چیزی نیست که نظری باشد یکی بگوید هست یکی بگوید نیست، قابل بحث و جدل نیست. برای اینکه معنای ولایت فقیه یعنی حکومت شخص عادل که مستبد نباشد و قانوندان باشد. خوب پیدا است که میخواهد یک قوانینی را در یک جامعهای پیاده کند در درجه اول باید بداند کسی که میخواهد برود کسب بکند باید مسائل حلال و حرامش را بداند، بعد برود کسب بکند کسی که میخواهد حکومت بکند قوانین را باید بداند و اجرا کند.پس باید بداند قوانین چیست تا بتواند اجرا کند. یک دسته هستند که در جهت ضدیت با اسلام ناب محمدی، با هم شریک هستند. دسته دوم مقدسنمایان هستند. آنهایی که روی تقدس و روی زهد و تقوا، بیمحتوا و مقدسنما هستند؛ یعنی واقعاً مقدس نیست، بلک مقدسنما هستند. فرضش همان خوارج نهروان بودند که بعضی اوقات روی مطلبی خیلی اصرار و پافشاری داشتند در صورتی که یک مطلب مهمتری با این معارضه داشت.
داستانی که خوارج نهروان حاکم محلی را کشتند و زنش که حامله بود شکمش را پاره کردند، بعد که آمدند از این خرماهایی که از درخت افتاده بود بعضی از رفقاشان بر میداشتند و میخواستند بخورند، سرشان فریاد زدند که این حرام است. مال مردم است و چه و فلان. آن گناه به آن بزرگی را مرتکب شده بودند، هیچ کدام هیچ نگفته بودند، اما اینجا که میرسیدند این نظر را داشتند. اینها قدس واقعی نیست، تقدس معنایش این است که هرچیزی را در جای خودش اهمیت قائل شویم. حالا با مثال عرض کنم، از چیزهایی که امام رویش تأکید داشتند این بود که هر کس عقیدهاش این باشد که مثلاً نماز و حج از نظام اسلامی و حکومت اسلامی اهمیتش بیشتر است این مقدسنماست، چرا برای اینکه منشأ این افکارش آن تقدسی است که دارد. آن جنبه مذهبیاش است که میگوید،مگر میشود نمازی که آن قدر دربارهاش سفارش شده، آن نمازی که امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ در میدان جنگ
میگوید ما اصلاً برای غیر نماز نمیجنگیم، امام حسین(ع) آن جور نماز را اهمیت میدهد «الصلوة لا تدرک بحال» و اینگونه مسائل که همهاش چیزهایی است که از امام و پیغمبر(ص) رسیده این روی همان جنبه تقدسی و مذهبی است که میگوید چیزی پای نماز نمیآید ولو نظام اسلامی باشد. این باز ممکن است که معذور باشد. ممکن است عقلش نکشد. فهم و درکش به اینجا نرسد.
اقامۀ حکومت اسلامی از تکالیف است که به قول امام اگر همه چیز از بین برود برای برقراری حکومت اسلامی ارزش دارد. به چه مناسبت امام حسین(ع) حاضر نمیشود که با بنیامیه سازش بکند. برای اینکه دید اگر سازش بکند دین از بین میرود. بنابراین اسلام از خون سیدالشهداء که امام معصومی است مهمتر است چه برسد از خونهای امثال ما. اسلام ناب محمدی میگوید جهاد و مبارزه در راه معارف، در راه اسلام، در راه احکام اسلام، از اهم واجبات است؛ یعنی چون حکومت از اهم واجبات است این هم از اهم واجبات است، بنابراین مقدسنما به اصطلاح جزء افرادی است که با تفکر اسلام ناب محمدی مخالف است و دسته سوم هم مرفهان بیدرد هستند. این مرفهان بیدرد اگر بخواهیم کلاً وصف و موصوف را معنا کنیم، معنایش این میشود که مرفه یعنی کسی که فقط به رفاه و تجمل و به زندگی سرشار از جهات مادی میاندیشد و درد هم ندارد؛ اگر درد داشته باشد ولو درد مذهبی هم نباشد اما احساس نوعدوستی مثلاً داشته باشد. بشر دوستی داشته باشد، اینها به خیلی از چیزها حاضر نیستند الان مثل همین امریکا و متحدانش، اگر واقعاً اینها یک قدری درد داشتند یعنی نوعدوستی داشتند، بشر دوستی داشتند دست به این جنایات نمیزدند. همین طور حالا بیایید پایینتر، یک افرادی که فقط و فقط به فکر پول و به فکر خوش زندگی کردن، هستند و اگر افرادی جلوی چشمشان از بیدوایی و بیغذایی جان بدهد، هیچ احساس درد نمیکنند اینها طبعاً کسانی هستند که با تفکر اسلام ناب محمدی هم مخالفند؛ یعنی اینها نمیگذارند تفکر اسلام ناب محمدی پیاده بشود. برای اینکه خوب در درجۀ اول یکی از اهداف اسلام ناب محمدی از بین بردن مادهپرستی و بیدردی و بیاحساسی است. علاقه به مستضعفان نداشتن این یعنی بیدردی، دلش که نمیسوزد برای اشخاص، بلکه اشخاص را مستضعف میکند برای خاطر اینکه خودش به یک نان و نوایی برسد. همین افرادی که احتکار میکنند، این افرادی که در جامعه گرانفروشی میکنند، هدفشان رسیدن به پول و نوایی هست، گر چه مردم از بیدوایی بمیرند. اما اگر این، حالا احساس نوعدوستی و بشر دوستی را از دست نداده باشد، ولو اینکه از زندگی خوب هم خوشش بیاید، اما
هیچ وقت حاضر نیست به اینکه احتکار بکند، چرا برای اینکه در احتکار طبعاً یک دستهای ضعیف و بینوا میشوند. این منظور امام رحمةالله علیه است و البته سرایت هم دارد، حتی ممکن است یک عالمی هم همین جور باشد.
من الان افرادی را سراغ دارم که بعد از اینکه امام ـ رحمةالله علیه ـ فتوا دادند که شطرنج با این فرض اشکال ندارد، اینها میآمدند و با من صحبت میکردند که امام نعوذبالله مثلاً دینش را از دست داده، اینها طبعاً در بین اهل علم به تقوای بیمحتوا گرایش خاصی دارند. در میان اهل علم هم ممکن است مرفهان بیدرد پیدا بشود، البته مرفهان بیدرد به اصطلاح بیشتر به پولدارها و ثروتمندانی گفته میشود فقط به پول فکر میکند و دنبال این مسأله نیستند که حالا این به کجا میکشد، کی بیچاره میشود، کی از بین میرود، اینها منظور واضح است که متأسفانه باید عرض کنم تعدادشان هم، کم نیست چون خوب باید ساخته شده باشند.
و من آنطور که یادم میآید امام ـ رحمةالله علیه ـ از سال 1320 که ما طلبه شدیم درس اخلاقی میگفتند و همانطور که گفتارشان بود عملشان با دوستانشان همانجور بود و هیچگونه تناقضی نداشت. گاهی اوقات ممکن است یک افرادی واقعاً هم مقدس باشند، مقدسنما هم نباشند و زاهد هم باشند، مرفه بیدرد هم نباشند ولی همان تحجر را داشته باشند، یعنی واقعاً درک نکرده، یعنی به نظر من در ولایت فقیه شک هم میکند، ضدیت هم میکند، این یک چیز واضح و روشنی است مثل آب که خیلی روشن است و نفوذ دارد ولی خوب در سنگ نفوذ نمیکند خیلی بطئی، اینها یک افرادی هستندکه یک مسائل واضح و ضروری دو دو تا چهار تا به ذهنشان نمیرود. مسائل حقه و روشن را نمیپذیرند، اینها البته خطرشان هم بسیار زیاد است.
امام میفرمایند که پدر پیرتان خیلی از اینها زجر دیده، واقعیت این است که اگر کسی خودش یک قدری مبتلا شده باشد، میفهمد که چقدر اینها رنجآور و دردآور است، اینقدر درک میشود که امام چقدر زجر میکشیدند.
حضور - تأکید حضرت امام(س) مبنی بر شناخت اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی را چگونه میتوان در بین امت اسلامی گسترش داد و راههای معرفی و وجوه تمایز بین این دو جریان، چه میتواند باشد؟
ـ اسلام امریکایی همانطور که پیداست، مورد پسند امریکاست و امریکا با آن هیچ ضدیتی ندارد؛ حتی حاضر است که پول هم خرج کند که این اسلام بماند و وجه تسمیهاش هم روشن است؛ برای اینکه او از
آن سود میبرد. اسلامی که به درد آمریکا بخورد چیست؟ الان یک مثالی میزنم، یک کسی مثلاً معتقد باشد به اینکه «من احیا ارضا موا تا فهی له»، اجازه ولی فقیه نمیخواهد خوب از این عقیده ممکن است امریکا چقدر سود ببرد یعنی اگر کافری هم مطابق این فتوا بیایید یک تکه از کشورهای اسلامی را احیا کند یا معدنی را استخراج بکند، بیاید یک معدن نفتی را مثلاً استخراج بکند، اجازه امام هم نمیخواهد؛ اجازه ولی فقیه هم نمیخواهد؛ اجازه سایر مسلمانها را هم نمیخواهد؛ آن وقت هیچ کسی حق ندارد جلویش را بگیرد الا خودش. تحجیر هم اگر کرد به نحوی که مثلاً ماشین استخراج گذاشت، این حق برایش درست میشود یعنی با همین راه، با همین یک فتوا ممکن است یک کشور اسلامی مثل فلسطین از دست برود. میگویند یهودیهای فلسطین از اینجا شروع کردند که زمینها را از اعراب میخریدند، اینکه اشکال ندارد. هرکه مسلمان باشد یا کافر باشد میتواند بخرد حالا فوقش این است که مثلاً خمس بدهد، خمسش را هم میدهد ولی کسی جلویش را نمیتواند بگیرد. خوب اگر همه یهودیها آمدند و فلسطین را به همین شکل با پول امریکا یا با پول خودشان خریدند بعد هم مردم فلسطین را بیرون کردند گفتند شما دیگر اینجا حق ندارید. خوب این نتیجهاش چه میشود؟ نتیجهاش این میشود که ممکن است استقلال یک کشور اسلامی به طور کلی از دست برود. برای همین یک حکم که آدم اصراری داشته باشد به اینکه هیچ اجازه ولی فقیه نمیخواهد و کسی نمیتواند جلوگیری بکند. اما ممکن است یک کسی از فقها در زمان غیبت که اذن امام نمیخواهد. ولی در عین حال آنها حکومت اسلامی را قائل بودند و در شرایطی که احساس بکنند یک همچنین خطراتی ممکن است استقلال و تمامیت ارضی مسلمانان را تهدید بکند، خرید و فروش را منع کند یا حتی اگر بخرد از آنها خلع ید بکند. آن ضابطه و معیار اسلام امریکایی است که امریکا سود آن را میبرد و یا از راهی دیگر مثلاً کسی ظاهراً مسلمان باشد ولی ربا بخورد. حاج آقایی باشد که ربا میخورد. خوب این مسلمان است. خیلی هم ما سراغش را داریم، صف اول نماز جماعتها جای همین تاجرهای رباخوار بود که خیلی هم ادعا داشتند و از خیلی از آخوندها و علما، خودشان را به خدا نزدیکتر میدانستند. این اسلام امریکایی است یعنی اسلامی که با رباخواری و با سرمایهداری سازش کند و یا با امروز دنیا بخواند و با هم سازگار باشند. حتی بعد از پیروزی انقلاب بسیاری بودند که میآمدند نزد بعضی از علما و با دادن یک مبلغی، وجوه یک میلیون و دو میلیون، میگفتند که آقا مثلاً از ما فلان زمین را گرفتند و ظلم کردند، دولت به ما چه کرد. دادگاه انقلاب چه کرد. نتیجه این میشد این
آقا را تحریک میکردند به اینکه الان از زمان شاه بدتر است اصلاً اسلام اسمش است والا چندان اسلامی نیست و از این قبیل حرفها، غافل از اینکه آن اسلامی که آنها معتقد هستند، با رباخواری و با زمینخواری با سرمایهداری و اینها هیچ منافاتی با هم دیگر ندارد. اینها واقعاً برای جمهوری اسلامی مشکل ایجاد کردند.
این فشردهای از جواب این سؤال، اما دربارۀ قسمت دیگر عرض کنم که چه قشری از عناصر درون حوزه اینگونه هستند و چگونه میتوان حوزه را از اینگونه اندیشهها نجات داد.
راه تصفیه این است که همانطور امام در اواخر عمر مبارکشان پیشنهاد کردند که حوزه باید تشکیلاتی داشته باشد، وارداتش و صادراتش مشخص باشد؛ هر جاسوسی نتواند اینجا بیاید و لباس اهل علم بپوشد و در دستگاه حاضر بشود بعد هم هیچ مراقبتی بر او نباشد و بتواند با هر کجا بخواهد، تماس بگیرد. به هر کسی بخواهد، خبر بدهد. هر نقشهای که از دیگران دیکته میشود، پیاده و القا کند، طبعاً اینها یک زمینۀ مساعدی، برای رشد اینگونه اشخاص است. فرض بفرمایید حوزه یک تشکیلات منظم و صحیح نداشته باشد هر کسی با یک عبا و عمامه، با یک لباس و با یک ریش و با یک تسبیحی و با یک نماز جماعت و با اینگونه مسائل بتواند در حوزه برای خود یک موقعیتی، جا و مکانی پیدا بکند، طبعاً اینگونه عناصر هم حوزه را میپوسانند، هم حکومت را و هم جامعه را و بنابراین بهترین راه این است که حوزه را یک تشکیلات خیلی منظم و عمیقی بدهند.
طبعاً حوزهای که تحت مراقبت نباشد، پیدا است که هر کس و هر گروهی میتواند در آن وارد شود. این هم یک نوع تحجری است که ما الان فکر بکنیم که حوزۀ حالا مثل حوزۀ صد سال پیش است؛ در صورتی که حوزههای صد سال پیش هم اینجوری بوده؛ سید علی محمد باب مگر از حوزۀ نجف بیرون نیامد؟ مگر دیگری از قم بیرون نیامد؟ خیلی داشتیم افرادی که در قم، مشهد، نجف، و در مراکز علمی دیگر، بودهاند که آمدهاند دینی ساختهاند؛ دینسازان نوعاً از همین طبقه بودهاند. همه اینجوری بودند بنابراین باید این فکر را که امام هم میفرمود و بعضی وقتها اشاره میکردند که نظم در بینظمی است، این حرف درستی است مخصوصاً در این زمان، که الان دنیا همه با ما دشمنند و ضربه را میبینند که از مدرسۀ فیضیه و از حوزۀ علم و از همین عمامه به سرها خوردند و میخورند؛ بنابراین اینها در صدد هستند که به هر جوری که بتوانند، نفوذ پیدا بکنند و این آسانترین و بهترین راه برای خراب کردن حوزه است.
اصل ولایت فقیه را باید به تمام معنی در حوزه پیاده کرد الان متأسفانه باید عرض کنم
که حوزه، درست تحت اشراف ولی فقیه نیست و ارتباط تنگاتنگ به اصطلاح وجود ندارد و خوب، قهراً فرقه فرقه میشوند. هر دسته مرید یک آقایی میشود؛ اما اگر همه فکر بکنند محور در همه جا، چه در حوزه و چه در غیر حوزه، ولی فقیه است طبعاً همه با هم متحد میشوند و دیگر چند دستگی پیدا نمیشود. هنوز هم زیادند افرادی که واقعاً معنایش را درک نکردهاند و عملاً هم پایبند نیستند.
ولایت فقیه یعنی کسی که مطاع باشد برای همۀ افراد؛ به قول امام حتی برای مجتهدان، اینجور وقتی نشود، این تضاد مرجع تقلید و ولایت فقیه پیش میآید و این اگر امروز هم خودش را نشان ندهد، عنقریب خود را نشان میدهد.
بنابراین آنهایی که واقعاً دلسوز هستند از علما و مدرسان و فضلا و طلبهها باید سعی کنند مسأله ولایت فقیه را ـ کما هو حقه ـ جا بیندازند و آن توهم عامیانه که در زمان امام میشد، بعداً هم یکدستهای برای منافع خودشان واقعاً دامن زدند و خیال میکردند ولایت فقیه یعنی امام مرادف با امام است که خوب امام از مصادیقش بود و از اهم مصادیقش. از بزرگترین مصداقش اما معنایش این نیست که ولایت فقیه یعنی امام. یعنی هر کسی در هر زمان ولو هر چند از امام پایینتر باشد بالاخره مسئولیت ادارۀ کشور را وقتی به عهده میگیرد، ولی فقیه میشود.
حوزه باید تحت اشراف ولی فقیه باشد یک نظم و تشکیلات خاصی به آن بدهم. البته وضع حوزهها با سابق خیلی فرق کرده است؛ ولی این کفایت نمیکند. عمدۀ مسأله مراقبت و استفادۀ صحیح از افراد است. اینجور نباشد که حالا خوب فوقش طلبهای را میپذیرند و دقت هم میکنند و بعدش هم این میآید درس میخواند و با سواد میشود. باید ببینیم چه استفادهای برای اسلام و نظام از این باید بشود.
حضور ـ در دیدگاه حضرت امام رحمةالله علیه ـ راههای اساسی و اصولی تحقق وحدت حوزه و دانشگاه چه بوده است؟
ـ از کلماتی که خودم از امام رحمةالله علیه شنیدم این است که باید هر کدام جایگاه خودشان را در نظام بشناسند، نه کمتر و نه بیشتر. اگر این جهت را به اصطلاح بشناسند و بدان پایبند باشند این وحدت، عملی است اما اگر بنا بر این باشد که مثلاً حوزه بیاید بگوید که همه چیز به من مربوط است و آنها کارهای نیستند و نقشی نمیتوانند ایفا بکنند و یا برعکس آنها بیایند بگویند که ما در نظام جایی یا وظیفهای نداریم. بالاخره این دو بال سبک و سنگین میشوند و در نتیجه وحدت ایجاد نمیشود. وحدت به این است که اینها جایگاه خودشان را پیدا بکنند. یعنی هم باید حوزه مسلمان و متدین و خدمتگزار نظام باشد و هم باید دانشگاه اینجور باشد. هر کدام یک کاری را میتوانند انجام بدهند که دیگری نمیتواند انجام بدهد.
ما باید بدانیم از نظر معارف اسلام احکام اسلام را موظفیم که تبیین بکنیم، استنباط بکنیم، به دست بیاوریم و برای مردم تبیین بکنیم. آنها هم باید واقعاً در علوم دانشگاهی متخصص بشوند و رفع نیاز جامعه را بکنند. یعنی کسی که درس پزشکی میخواند او باید رفع نیاز جامعه را بکند. و تمهد هم ندهد ولی باید رفع نیاز جامعه را بکند. همهاش نظرش پول نباشد. آن مهندس، فیزیکدان، آن شیمیدان هر کس باید وظیفۀ خودش را انجام بدهد، پس هر دو مشترکاً برای نظام کار کنند و با وحدت، هر دو یک هدف را دنبال بکنند. با این طرز کاری که طلبهها میکنند، به بهانۀ اینکه هر چه از علوم امروزی بیشتر بلد باشیم مثلاً در فتوا و در نظرمان تأثیر دارد و روشنتر میشویم، من با این حرف مخالفم. الان اینجا عدهای از طلبهها بین حوزه و دانشگاه درنوسان هستند هم به حوزه میروند و هم به دانشگاه، نه اینجا مرتب میآیند و نه آنجا درست میتوانند حاضر باشند.
اینها فقط وقتشان را تلف میکنند. فردا خدای نکرده هم گرفتار کمبود فقیه خواهیم بود و هم گرفتار کمبود متخصص علوم و فنون باید هر کسی به آن مسئولیت و وظیفه خودش عمل بکند و علم فقه هم هیچ احتیاجی به آن علوم دیگر ندارد. البته فقیهی
که ولی امر مسلمین است طبعاً باید از هر دو قسمت سر رشته داشته باشد در حدی که مدیرشناس باشد. امام میفرمودند که اجتهاد اصطلاحی کفایت نمیکند. حداقل در مدیریت این است که مهرهها را بداند و در جای خودش بگذارد. ولی خودش نمیتواند هواپیما درست کند، اما برای پیشرفت این صنعت، یک افرادی را انتخاب بکند که آنها بتوانند آن کار را انجام بدهند. همین مقدار در او کفایت میکند؛ واگذار کردن کارها به متخصصان.
حضور ـ بیشک حضرت امام ـ سلامالله علیه ـ اسوۀ حوزههای علمیه است؛ برای آشنایی طلاب جوان با تفکرات آن حضرت چه راههایی را باید طی کرد؟
طبیعی است که آشنا شدن با تفکر یک انسان والایی، یکی این است که اولاً نظرات او تبیین بشود، برای اینکه چیزی را که آدم نداند جذبش نمیشود، پس در درجۀ اول، این زحمت را در این باره همین مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام میتواند انجام دهد. یعنی نباید غفلت بکنند از حوزه. اینها نقش خیلی مهمی دارند در پیشبرد اسلام و صدور انقلاب و اینها باید توجه داشته باشند که طلاب به آثار و افکار امام دسترسی داشته باشند حالا از هر راهی، خوب امروز بحمدالله راههای فراوان وجود دارد تنها مسأله چاپ کتاب و مقاله و اینها نیست، از راههای مختلف میشود این کارها را کرد و تفکرات امام را برای طلاب و دیگران روشن کرد. خلاصه عمدهاش این است که همان مرکزی که متصدی یک چنین کار مهمی شده، خوراک تهیه بکند برای اینها. یک چیزی هم که لازم است ایجاد بکند مسأله جذب است. یعنی واقعاً آن عشق و علاقهای که وقتی یک کسی پیدا بکند طبعاً میرود دنبال اینکه چه کار کرده که مثلاً به این درجه رسیده، به این مقام رسیده و میرود دنبال افکار ایشان برای طلاب و حتی فضلا و مدرسان هم من معتقدم که آنطوری که امام باید شناخته بشوند، همه جهات و جوانب امام، اصلاً شناخته نشده چون امام واقعاً یک مرد چند بُعدی بود. یک دسته از بُعد فقاهت به افکار و نظرات امام نگاه میکنند، دسته دیگر از بُعد دیگری به امام نگاه میکنند. در ابعاد مختلف امام آن چیزی که خیلی جالب است این بود که امام فانی در مصلحت اسلام بودند یعنی واقعاً تنها کسی که این جهت را نشان داد.
در درس و مرجعیت از همه چیز صرف نظر کرد. این جهت خیلی مهمی است. با این جهت اگر طلبهها خو بکنند خودشان دنبال افکار امام خواهند رفت. باید علت جاذبیت منحصر و شایستۀ امام را به طلبهها معرفی کنیم. اگر امام مثلاً در سال 60 از دنیا رفته بودند ابعاد زیادی از حضرت امام ناشناخته میماند و خدا خواست که بالاخره
چند سالی دیگر ایشان بمانند که واقعاً تحولی ایجاد کرد. پس یکی مسألۀ جاذبیت است که باید ایجاد کرد یعنی اعتنا و توجهی و انگیزهای بوجود بیاید. مثلاً شورای مدیریت که یک مقداری از امتحانات را مختص به آثار امام بکند و این را در امتحان دخالت بدهند که طبعاً آن را دنبال میکنند. اسلام ناب محمدی که در حوزه ـ کما هو حقه ـ تبیین شود، نوشته بشود، دربارهاش تدریس بشود. اینها که خطابه نبوده اینها یک واقعیاتی است که وجود دارند هم متحجرانش و هم مقدسنماهایش و هم پیروان فقه سنتیاش. مسائل مستحدثهای است که از نظر سیستم اقتصادی اسلام، سیستم قضائی اسلام، سیستم حکومتی اسلام و باید درباره آنها یک امتحاناتی گذاشته بشود. مثلاً جزء مواد درسی بشود که همان شکل درسهای حوزوی را هم میتواند داشته باشد. وقتی برایش بهایی قائل شدند، طبعاً طلبهها هم مایل هستند آن را دنبال کنند. حضرت امام ـ رحمةالله علیه ـ در زمان حیاتشان با آن قدرت معنوی حرفهایشان در اعماق وجود مردم نفوذ میکرد. الان میبینیم مثلاً یک طلبه است، عوام است، چکاره است خوب واقعاً حرفهای امام را درست درک نکردهاند. بعضیها که نق هم میزنند و اشکال هم میکنند. شورای مدیریت، جامعه مدرسین، ولایت فقیه و مرکز نشر آثار امام میتوانند با هم یک تفاهمهایی داشته باشند که یک همچین برنامههایی را تنظیم بکنند که طلبهها و مردم بیشتر و بهتر با آثار امام آشنا بشوند.
حضور ـ در صورت امکان شمهای از صفات و ویژگیهای فردی و اخلاقی حضرت امام(س) را که در شما تأثیر بخصوص داشته، بیان فرمایید.
ـ از چیزهایی که از حضرت امام در من خیلی مؤثر بوده و ما را مجذوب خودش کرد یکی همان ایمان و اعتقادش بود. یعنی واقعاً باور کرده بود همه این حرفها را. مثل کف دست برایش روشن بود که خوب این هم از عمل آدم فهمیده میشود. یعنی آن شجاعتی که یک شخصی پیدا میکند و خودش را به آب و آتش میزند. اجمالاً همین مسألۀ ایمان و باور کردن خدا، پیغمبر، عالم معنا، قیامت و اینها. عرض کنم که شاخص مهم امام بود. طبعاً آنهای دیگر از فروع است. یک جهت دیگر هم که شاید شدیداً مرتبط با این جهت نباشد همان مسألۀ شناخت و مردم است. این مردم را و مسلمانها را و منابع قدرت اسلام را خیلی خوب میشناخت و این شناخت خیلی نقش داشت در پیشرفت نهضت ایشان. من یادم است که در یک زمان که آقای فلسفی با بهائیها درافتاد و آقای بروجردی هم ـ رحمةالله علیه ـ پشتیبانش بود، یکدفعه ورق برگشت. شاه شروع کرد بنای ناسازگاری گذاشتن با علما و با آقای
بروجردی. خیلی از علما را تحقیر کردند. ما برایمان خیلی دشوار آمد. رفتیم خدمت ایشان فرمود اگر آقای بروجردی به من اجازه بدهد یک روزه همه ایران را بر علیه شاه میشورانم. این معنایش این است که آقای بروجردی یک قدرتی دارد که خودش نمیداند.
امام نمیگفتند من این قدرت را دارم. میخواستند بگویند به قدرت و پشتیبانی و با اجازۀ آقای بروجردی میتوانم این کار را بکنم.
امام همه صفاتشان فوقالعاده بود مثلاً بعضی اوقات به مناسبت مسائل مختلفی که پیش میآمد و به نظرم میآمد که مثلاً به احکام عمل نمیشود و خیلی ناراحت میشدم، میرفتیم خدمت امام و میگفتیم که خوب دیگر چه خواهیم گفت و چه جور خواهد شد وقتی میرفتیم، میدیدم امام خیلی آرام و به قول خودش با قلبی مطمئن و آرام مثل اینکه یک آب سردی روی یک آتش بریزند اینجور همچنین آرام میشدیم و مطمئن میشدیم و بیرون میآمدیم. این از ویژگیهای منحصر بفردی بود.
حضور ـ از شرکت حضرتعالی در این مصاحبه کمال تشکر را داریم.